خامه که بدان تصویر کشند و آن را در هندوستان ازموی دم موش خرما بندند و در بعضی از نقاط از موی سمور و با لفظ بستن مستعمل است. (آنندراج) : تصویر دهان یار نقاش ازل از میان نازک او خامۀ مو بسته است. صائب (از آنندراج). رجوع به خامۀ تصویر شود
خامه که بدان تصویر کشند و آن را در هندوستان ازموی دم موش خرما بندند و در بعضی از نقاط از موی سمور و با لفظ بستن مستعمل است. (آنندراج) : تصویر دهان یار نقاش ازل از میان نازک او خامۀ مو بسته است. صائب (از آنندراج). رجوع به خامۀ تصویر شود
نافجه. فارهالمسک. (السامی فی الاسامی). نافجه. (دهار). لبیخه. (منتهی الارب). نافه: نافۀ مشکم که گر بندم کنی در صد حصار سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من. خاقانی. چون نافۀ مشک شب بسوزد بس عطسه که آن زمان زند صبح. خاقانی. چندین هزار نافۀ مشک امید را بر مجمر نیاز به یکدم بسوختم. خاقانی. و رجوع به نافه و ترکیبات آن شود
نافجه. فارهالمسک. (السامی فی الاسامی). نافجه. (دهار). لبیخه. (منتهی الارب). نافه: نافۀ مشکم که گر بندم کنی در صد حصار سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من. خاقانی. چون نافۀ مشک شب بسوزد بس عطسه که آن زمان زند صبح. خاقانی. چندین هزار نافۀ مشک امید را بر مجمر نیاز به یکدم بسوختم. خاقانی. و رجوع به نافه و ترکیبات آن شود
خوشبوی. معطر: بر عیش زدند ناف عالم اکنون که بهارنافه بوی است. خاقانی. ، کنایه از گنده دهان است یعنی شخصی که دهان او بوی کند. (برهان قاطع). کنایه ازگنده دهن، چه بوی ذات نافه گند می باشد از جهت آنکه پوستی است متعفن. (آنندراج). کنایه از گنده دهن. (انجمن آرا) : هم نشینی که نافه بوی بود خوبتر زآنکه یافه گوی بود. نظامی. ، کنایه از سخن چین. (انجمن آرا). سخن چین و نمام را گویند. (از برهان). نمام و سخن چین را گویند که سخنی را پراکنده کند چنانکه نافه بوی را پراکنده کند. (از مؤید الفضلا)
خوشبوی. معطر: بر عیش زدند ناف عالم اکنون که بهارنافه بوی است. خاقانی. ، کنایه از گنده دهان است یعنی شخصی که دهان او بوی کند. (برهان قاطع). کنایه ازگنده دهن، چه بوی ذات نافه گند می باشد از جهت آنکه پوستی است متعفن. (آنندراج). کنایه از گنده دهن. (انجمن آرا) : هم نشینی که نافه بوی بود خوبتر زآنکه یافه گوی بود. نظامی. ، کنایه از سخن چین. (انجمن آرا). سخن چین و نمام را گویند. (از برهان). نمام و سخن چین را گویند که سخنی را پراکنده کند چنانکه نافه بوی را پراکنده کند. (از مؤید الفضلا)
ناف مشکین آهو. نافه: خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او شیرمردان را از نافۀ آهو کم نیست. خاقانی. هنرت مشک نافۀ آهوست چه عجب مشک درد سر زاید. خاقانی. نافۀ آهو شده ست ناف زمین از صبا عقد دوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا. خاقانی. نیفۀ روبه چو پلنگی به زیر نافۀ آهو شده زنجیر شیر. نظامی. رجوع به نافه شود. ، کنایه از موی خوشبوی باشد که زلف و کاکل معشوق است. (آنندراج). رجوع به نافه شود
ناف مشکین آهو. نافه: خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او شیرمردان را از نافۀ آهو کم نیست. خاقانی. هنرت مشک نافۀ آهوست چه عجب مشک درد سر زاید. خاقانی. نافۀ آهو شده ست ناف زمین از صبا عقد دوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا. خاقانی. نیفۀ روبه چو پلنگی به زیر نافۀ آهو شده زنجیر شیر. نظامی. رجوع به نافه شود. ، کنایه از موی خوشبوی باشد که زلف و کاکل معشوق است. (آنندراج). رجوع به نافه شود